رایحه

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 چند دقیقه ی بین تمام شدن فیلم و باز شدن و بالا آمدن صفحه ی نت را داشتم اشک می ریختم. و خشک شده بودم و زل زده ام به مانیتور... 

بادیگارد... وقتی حیدر، حیدرانه، پسر رفیق شهیدش را که «نابغه» بود و «شخصیت» در آغوش کشید و چرخید و گلوله خورد تا در نهایت راضیه اش، مثل همیشه، راضیة مرضیه، چادرشش را روی حیدری بکشد که خوابش می آمد و سردش بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۰
رایحه زهرا